نتایج جستجو برای عبارت :

پیامک های بانکِ فلان

✉ پیامک اول : 10,000- ریال/ موجودی 310,000 ریال
* یادم آمد که یه زمانی توی این بانک حساب داشتم و هنوز هم دارم اما کارتشو ندارم . احتمالا برای هزینه اس ام اس بانک که سالیانه کسر میشه از حسابم کم شده . و این هم پیامک اونه .
✉ پیامک دوم : 10,000- ریال / موجودی 300,000 ریال
* خب یه بار کم میشه دیگه نه چند بار ! ولی هزینه اس ام اس که انقدر کم نیست ! این بیشتر شبیه پول شارژ موبایله . یعنی کی داره از حساب من استفاده می کنه ؟!
✉ پیامک سوم : 200,000,000+ ریال / موجودی 200,300,000 ریال
* چیی
.به ما زنا یاد دادنفلان جور لباس نپوشیم،فلان حرف رو نزنیم،فلان آرایش رو نکنیم،فلان شوخی رو نکنیم،فلان جور راه نریم،فلان ساعت بیرون نباشیم،با فلان ادما نگردیم،فلان طرح و مدل رو رو بدنمون اجرا نکنیم،فلان شغل رو انتخاب نکنیم،برای اینکه #فکر_نکنن_ما_از_اوناشیمبه مردامون یاد دادن اگر یه زنی،فلان جور لباس پوشید،فلان جور خندید،فلان ساعت بیرون بود،فلان جور آرایش کرد،فلان جور حرف زد،با فلانی دوست بود،فلان شغل رو انتخاب کرد،#دلش_میخواد و #از_اون
همیشه تو خونه گفتم جای فلان وسیله فلان جاست، فلان وسیله رو فلان جا نذارین، این باید اینجا باشه، اون نباید اونجا باشه.
گاهی با زبون خوش، گاهی با صدای بلند، گاهی با دلیل و منطق.
امروز دوباره دیدم طبق معمول یه وسیله ای سر جای درستش نیست.
خندم گرفت و گذاشتم همونجا بمونه.
زندگی با همین کل کلاش قشنگه :)
همه چیز دقیقا اونطوری شد که مامانم می‌گفت‌. می‌گفت فلان کارو نکنیا آخرش فلان طور میشه. می‌گفت اعتماد نکن. می‌گفت تو اصلا چقدر می‌شناسی. چقدر اعتماد داری. چقدر مطمینی که فلان طوره و فلان فکر رو داره. چقدر بهش دروغ گفتم. چقدر فهمید که دروغ میگم و چیزی نگفت. همیشه با اطمینان جلوش وایمیستادم. که من مطمینم. چه اطمینان بیهوده‌ای. زهی خیال باطل.
سلام علیکمطاعاتتون قبول
همه شبهای قدر، التماس دعا دارند نسبت به هم...
تو رو خدا برای من دعا کن...
برای فلان مشکلم
برای فلان مریضی...
برای فلان گرفتاری...
و....
بزرگی می گفت اگه در دعاها برای مومنین، دعا نکردی، بِدان که یه جای کارِت می لنگه...
دارم فکر می کنم حالا دعا هم کردیم....اما دعای خشک و خالی که نمیشه...باید اومد وسط میدون....
"فلسطین، پاره تن اسلام است"...یا ایها المسلمون...اتحدوا....

ادامه مطلب
واقعا چه وضعشه.
میای درس بخونی هزار جور فکر میاد تو سرت.
از فلان استاد و فکرش راجع به تو میاد تا فلان آهنگ و اون عن آقا که حکم شیطون و دربون جهنم داره که یه سره کارش وسوسه کردنه.
کثافت حرومزاده.
خاک بر سرت.
دلم برا زنت میسوزه.
نچ نچ نچ..
امروز دومینمان بود
ریزشِ نزدیک بِ حداکثری داشتیم؛ فقط من ماندم و رِ
بالا و پائین ولنجک را گز کردیم چون هوا برای رفتن بِ وعده گاهِ روزِ اول بیش از حد آلوده بود.
دستِ آخر هم بعد از پشت در های مسجدِ بزرگِ منطقه ماندن راهمان را کشیدیم و رفتیم کنجِ یکی از پارک های بزرگِ حوالی
خودش را بِ ظاهر ندیدیم، اما نمیتوانست خیلی دور باشد...
در ازدحام، گویی احتمالِ بِ سرِ قرار آمدنش بیشتر است!
چیزی کِ مهم است این است کِ وقتی میگوییم هر فلان روز، فلان ساعت، فلان
ملت کی میخوان بفهمن وقتی به من پیام میدن و سین نمی کنم
یعنی دوس ندارم سین کنم
لازم نیست بیان اس هم بدن که برو فلان کوفت رو چک کن
بهمان درد رو چک کن
اومده پیام داده فلانی واس تولدت فلان چیزو استوری کنم؟
قبلا یه بار گفتم نمیخوام اصلا کسی استوری و اینا بذاره
بعدم الان انتظار داره مثلا چی جوابشو بدم ؟
وای آره خوبه دستت درد نکنه خیلی خیلی ممنونم؟
خدایا من چرا انقدر در همه زمینه ها ریدم
اگه بی منته دیگه گفتنش چیه؟
بعد میگین مثبت درمورد شون فکر کن و ف
یادم نمیاد پارسال دقیقا چه زمانی بود ولی همین حدودا بود با وضعیت داغون و آشفتع شب از خواب بیدار شدم
حتی تو خوابم وحشت کنکور و نتیجه اش رو داشتم بند شدم هر چی تجربه خوب تا الان داشتم در درس رو نوشتم
ریاضی رو فلان کردم فلان شد زیست رو فلان کردم فان شد برای بعضی درس ها چند تا تجربه نوشتم و اینا
یکم حالم بهتر شد ولی وقتی خوندم متنم رو بی نهایت بهتر شد
راهم رو فهمیده بودم
ادامه مطلب
فى محاسن التزویج من المحاسن و الاضداد للجاحظ روى ان رجلا اتى رسول الله (ص) فقال یا رسول الله انى أرید ان أتزوج فادع الله ان یرزقنى زوجة صالحة فقال (ص) لو دعا جبریل و میکائیل و انا معهما ما تزوجت الا المراة التى کتب الله لک فانه ینادى فى السماء الا ان امرأة فلان بن فلان فلانة بنت فلانة.
در کتاب محاسن و الاضداد تالیف جاحظ روایت کرده است که مردی به رسول الله عرض کرد می خواهم ازدواج کنم دعا کن خداوند همسری صالح نصیبم فرماید. حضرت فرمود اگر جیرئیل و
 
آیا می دانید که به جای قند ، می توانید فلان را با استویا درست کنید؟ این دستورالعمل خوشمزه نپالانتیو نوری دلپذیر را در اینجا کشف کنید! آیا می خواهید یک دسر سبک و بدون شکر درست کنید ؟ در این مقاله ، ما به شما طرز تهیه طعم دلپذیر و سبکی نورپولتانو را نشان خواهیم داد.
فلان دسر است که مقاومت در برابر آن سخت است. در واقع ، هم بزرگسالان و هم کودکان معمولاً آن را دوست دارند. با این حال ، بهترین بخش از همه این است که شما می توانید آن را بدون قند درس
وسط تکبرت زنگ میزنند و می گویند فلان روز فلان محل بررسی تخلفات باش. و نمیگویند بابت کدام تخلفت. همه تخلفاتت جلوی چشم رژه می روند... به راستی چرا هر شب خود حسابرس خود نیستی و سال تا سال باید چنین اتفاقی بیفتد تا خودت را وارسی کنی؟

اللهم مولای کم من قبیح سترته
شروع کردم برای ارشد خوندن. 
اوضاع خوب هست .
فقط زمانی که میرسم به سوالاتی که معتقد هستم جواب خودم درست هست و نمیتونم بپذیرم و بفهمم که چرا فلان کتاب این سوال رو اینطوری حلش کرده و فلان چیز رو لحاظ نکرده یا الکی فلان چیز رو دخالت داده در حل , غباری از ناامیدی بر من میشینه.
و به این فکر میکنم که سوال این تیپی بیاد توی ارشد من باید چی کار کنم!
اما باز هم میخونم. 
#ارشد
رهبر معظم انقلاب در جلسه درس خارج از فقه:
دریافتاینکه ما مرتّب میگوییم نشاط و در صحبتها و گفته‌ها مکرّر بنده تکرار میکنم نشاط، بعضی‌ها خیال میکنند که نشاط یعنی رقّاصی، که فلان برنامه‌ی موسیقی را یا فلان برنامه را فلان جا بگذاریم، در تئاتر بگذاریم، در تلویزیون بگذاریم تا مردم نشاط پیدا کنند! معنای نشاط این نیست. 
ادامه مطلب
سالی که گذشت از پرتجربه‌تربن سالهای عمرم بود تا به الان، سالی که در ابتداش حتی قسم می‌خوردم به اعتبار و اعتماد آدم‌هاش که الان بسی پشیمانم، سالی که میگفتم بدون فلان جا یا فلان فرد یا فلان دوست و فلان فامیل دنیا سخت میشه و من زندگی بدون اینا رو نمی‌خوام الان به جایی رسیدم یا مرا به جایی رساندند که از کارهای کرده و نکرده‌ام پشیمان شده‌ام! گاهی می‌خواهم فریاد بزنم که مگر خودت شاهد نبودی چه بر سرم آمد و یا آوردی پس این همه اصرار برای ماندنم ب
قدیما، همه چیز یه جور دیگه بوده!
اونهایی که میخواستن برن حج، اول میرفتن بدهکاریاشونو صاف میکردن، از همه حلالیت میطلبیدن، بعد با خیال راحت میرفتن حج.
الان انگار رسم و رسوم حج رفتن هم عوض شده!
زنگ زدم به مشتریمون، و این چندمین باری بوده که برای حساب و کتابش بهش زنگ میزدم. خودمو آماده کرده بودم که بهش بگم این چه وضعیه آقای فلانی؟ چندبار برا یه حساب باید زنگ زدت بهت؟ که ناگهان ازونور خط صدا اومد: بفرمایید.
_آقای فلانی سلام، فلانی هستم از شرکت فلان
هرچند بنظرم جلسه 5نفره دیروز، بولشت محض بود! و کاملا واضح مهسا منو ایگنور کرد و حتی برای نپیچوندن جلسه بهم گفته بود باید بیام و روش مطالعه و منابعم رو بگم، ولی یه چیز رو بهم یادآوری کرد! مائده! تحت هیچ شرایطی حق فراموش کردن چیزی که پی ش رو مهر گذاشتی، رویایی که پروروندی، قولی که دادی، و شوری که در قلبت جریان داره رو نداری. هیچوقت و تحت هیچ شرایطی. تحت هیچ شرایطی. خب؟
 
+توجلسه یکی ازم پرسید فلان آزمون چجوری فلان درس رو فلان درصد زدی؟ و من واقعا خس
بیت کوین پولِ نقدِ اینترنتی و ارزی دیجیتالی است.


                                                                             گرفته شده از زوزنامه مردم سالاریبیت کوین یک نوآوریِ اینترنتی است که پیشینه‌‌اش به سالِ ۲۰۰۹ بازمی‌گردد و در این ۱۰ سال فراز و نشیبهایی بسیار را پشتِ سر گذاشته است.بیت کوین را بانکِ مرکزیِ هیچ دولتی چاپ و پشتیبانی نمی‌کند. بیت کوین پولِ نقدِ اینترنتی و ارزی دیجیتالی است که پیدایشِ آن برآمده از گره‌گشاییِ معادله‌های پیچیده‌
من زمانی که مختارنامه رو میدیدم یه نکته ای برام خیلی جالب بود و اون اینکه در اوایل سریال مختار شخصیتی بود که براش پیروز شدن مهم بود نه حق طلبی اما در اواخر سریال براش حق مهم شد و به شهادت رسید.
این نکته ای هستش که تو سیاست هم مشاهده میشه یعنی خیلی ها از فلان گروه یا حزب حمایت میکنند نه چون اون گروه بر حقه چون نفسشون میگه از فلان گروه حمایت کن و نتیجه اش میشه همین انتخابات هایی که همه رای میدن تا حال فلان گروه رو بگیرن.
خیلی وقتا یه فاکتورهایی وجود دارن که در عین بی ربط  یا کم ربط بودن، میتونن رو نحوه نگاه ما به مسائل تاثیر جدی بذارن. چیزی که برای من جالبه اینه که خیلی وقتا متوجه شون نیستیم. یعنی فکر میکنیم نظری که داریم چیزیه که واقعا با منطقمون بهش رسیدیم، ولی با یه کم دقت میشه متوجه تاثیر اون فاکتورها که ربط منطقی به قضیه ندارن شد. من واسه اینکه تا یه حدی حواسم رو جمعِ این عوامل کنم و تاثیرشون رو کنترل کنم برای خودم یه سری سوالات دارم تحت عنوان "اگه اونجوری
اکیپ های دانشگاه همش برام بی مفهوم ترین چیز بودن!
حتی قبل رفتنم به دانشگاه!
بودن با پسر و دختر هایی که فقط برای وقت گذرونی عه و اکثرا هیچ پایانی نداره و حتی خیلی وقت ها خوش هم نمیگذره و فقط جنبه ی تظاهر و فخر فروشیِ زندگی گذشته ی هر ادمو داره!
مثلا دغدغه ی این که امروز فلان مانتو با فلان رنگ رژ و فلان کیف و کفش رو بپوشم که شاید اقای xخوشش بیاد!
یا اینکه فلان پسر بهم نگاه کرد!اون یکی سلام کردم!این یکی اسمم رو بلد بود و ...
نمیخام بگم من خیلی فلانم و ای
از صبح دارم به فرشته‌ها و کائنات می‌گویم من فلان اتفاق و فلان اتفاق و ان بخش زندگی و ان دیگر بخش و وضعیت موجود و همه و همه را پذیرفته‌ام و راضیمیک لبخند کش‌دار هم وصل‌کرده‌ام به صورتمنفس های عمیق از سر ارامش‌هم می‌کشم که همه چی خوبه، من چقدر خوشبختم.از آن جا هم که اینچنین نیست که شما حرفی بگویی و کائنات ساده رد شود، قلدرم قلدرم بکنی و بقیه هم قبول کنندجا دارد در پایان این شب بگوییمخلق الانسانَ یک پهلوان پنبه
دختره اومده سر فلان قضیه نصیحتم کنه، که برم علت انگیزه‌های درونی‌مو پیدا کنم، و حالا وسط حرفاش می‌گه: من به دراگ خیلی علاقه دارم. کنجکاوم دربارش. یه دفعه به رفیقم که پسر هم هست، گفتم و با تعجب زل زد تو چشمم و منو نهی کرد که اصلاً سمتش نرم و فلان...این دختره خیلی هم با من رودروایسی داره... یه زمانی رو من کراش داشته و اینا...من کاری به دراگش ندارم. همه چی به کنار.چه لزومی داره که با تأکید بگی که رفیقت پسره؟ :))آقا، من خودم هم داغونم. منم معصوم نیستم. م
طلسم جلب محبت قوی با فلفل سیاه
این اسماء را در ورقه ای سفید به مشک و زعفران و گلاب نوشته و را طالب همراه خود نگه دارد و بخور برای انجام این عمل صندل سرخ و عود خوشبو است و این عمل را باید در روز ۵ شنبه در ساعت مشتری یا در روز جمعه در ساعت زهره انجام داد و در اول ماه بهتر است بسم الله الرحمن الرحیم اشازنوش ۳ کفیطیوش ۳ دبراوش ۳ قیوش ۳ ثنوش ۳ قنوش ۳ شجکیوش ۳ هبوش ۳ طقطقوش ۳ توکلوا یا خدام هذه اسماء و اجلبوا قلب فلان بنت فلان الی فلان بن فلان الوحا ۳ الع
چرا انقدر همه جا پست معرفی کتاب و فیلم زیاد شده؟ چی باعث میشه این اعتماد به نفس رو داشته باشیم که فکر کنیم سلیقه‌ی قابل قبولی داریم و میتونیم از یه عده بخوایم دنبال ما حرکت کنن و فلان کتاب رو بخونن یا فلان فیلم رو ببینن؟ جدا از اون. این همه درخواست معرفی کتاب به کجا میرسه؟ واقعا میخونیم؟ یا فقط یه لیست بلندبالا درست میکنیم و بعد از خرید هم انبارشون میکنیم گوشه‌ی اتاق؟
سه‌شنبه‌ها دخترهای دبیرستانی می‌پرند توی دفتر و جیغ می‌زنند:" خانووووم! فلان چیز رو چی کارش کنم؟!" و من قبل از این که فکر کنم فلان چیز چیست و باید چه کارش کنند، ۵ دقیقه به این فکر می‌کنم که منظورشان از "خانووووم!" کیست؟ من؟!
دلم واسه سالهایی که میگفتم اره، این کار رو میکنم و بعد میرفتم میکردم، تنگ شده. نه به کسی میگفتم نه استرسی داشتم و نه چیزی، چون میدونستم که اره میرم انجامش میدم
الان چی؟ به عالم و ادم خبر میدم اره تو فکر فلان و فلان و فلان کارم. انجامش میدم؟ نه. به این فکر میکنم که به کلی ادم گفتم و هی داره جلوشون بد میشه. نه اینکه برام مهم باشه اونا الان چه فکری میکنن. بلکه واسه خودم ثابت میشه چقدر حرفام بی اعتبار شدن.
حالا اولین بخش برنامه، اواز خوندنه.
من صدای خ
*سه ساعت آخرشبم رو برنامه ریزی کرده بودم یک voice درسی گوش کنم و حالا میبینم نمیتونم به تلگرام وصل بشم و درنتیجه نخواهم توانست دانلودش کنم و از طرفی آخرشب اونقدر سرحال نیستم که بخوام درس جدید بخونم...به زانوی کی شلیک کنم?!
 
*روزها فقط اون ساعتی که سادات با لیوان شیرکاکائوی داغ میاد توی اتاقم و من دلم میخواد جهان همینجا متوقف بشه.
*خطاب به هیچکس گفتم این یارو که پایان نامه ام رو دادم بنویسه میگه دو هفته ی دیگه بهم زنگ بزن،یادم بندازین و خب انتظار ن
تلوزیون داشت با بچه های شش هفت ساله مصاحبه می‌کرد، می‌گفت فلان چیز تخیلی(قالی پرنده و اینا) رو داشتی چیکار میکردی ،بعد اینا جواب میدادن خیلی‌هاشون که فلان چیز که وجود نداره، از یکیشون پرسید وجود نداره یعنی چی؟ میگه، یعنی چیزی که میخوایمش ولی تو دنیای واقعی نیست. فکر کردم چقدر بچه ها فهمیده شدن، چی باعث شده به مفهوم وجود نداشتن اینجور مسلط باشن و به کار ببرنش.علی ای حال، کاش یکی فردا باهام میومد کوه.
مثلا تیتر میزنه
 فلانی زمان پایان شیوع کرونا را اعلام کرد.
 کلیک میکنی وارد سایت میشی.اول باید یه عالمه غلطک رو بچرخونی و از تبلیغات کچلی و کاشت مو و شامپو بدن و تور مسافرتی به کیش با عکس مهماندارن خانم و یه چند تا عکس رئیس جمهور کره شمالی و حسن روحانی و چند تا از اقلامی که این روزا برای کشف قیمتش سرچ کردی، رد بشی تا برسی به اون تیتر
نوشته:
فلانی زمان پایان  شیوع کرونا رو اعلام کرد. 
خوب ادامه ش رو میخونی
خبرگزاری (مثلا پارس) اعلام کرد فلانی زما
دقیقا الان که من نشستم پشت لپتاپ و دغدغه‌م دیر کردن دلیوری فلان خرید اینترنتی‌مو و نتیجه فلان آزمونمه، کجا نشستی و دغدغه کدوم شیعه تو داری و کجا نشستی و داری برای ظهور خودت دعا می‌کنی؟ یابن الحسن. ما شعور درک نیازتو نداریم. از وقتی چشم باز کردیم با چشم سر ندیدیمت و چشم دلمون هم یواش یواش کور شده؛ بیا و با تویی رو نشونمون بده تا تازه بفهمیم بی تویی چقدر مسخره و دردناک بوده.
متأسفانه من سواد روایت ندارم که آن‌چه که رفت را جوری برایتان توضیح دهم که حس کنید با ما بودید. با من و پدرم. رفته بودیم کوه و آبی از بالای کوه سراریز می‌شد پایین و آبشاری بالای کوه بود و خودمان بودیم و خودمان. من تنها، خودم و خودم بدون موبایل، بدون این‌که عکسی بگیرم یا فیلمی یا استوری ای یا پست اینستاگرامی یا هرچی. با روسری سبز و سارافون زرشکی و شلوار جینی که از فرط لاغری بعد از افسردگی برایم گشاد شده بود. می‌رفتیم بالا و بالاتر و پدرم مدام می
رفته بودیم برای افتتاح حساب وام ازدواج، آقای بانک دار پرسید قبلا اینجا حسابی نداشته اید؟ گفتم : نه! فرم افتتاح حساب را داد دستم . پر کردم. تحویلش دادم.
اطلاعات را که وارد سیستم کرد گفت شما قبلا اینجا حساب داشتید! دوباره گفتم : نه! مطمئنم که نداشتم. 
گفت: سال فلان، از طرف مدرسه فلان! 
شوکه شدم! اسمِ مدرسه ابتدایی ام بود، یادم افتاد که آن سال برای همه بچه ها حساب باز کردند و یک کارت دادند دستشان. یادم نبود، اصلا! اصلا!
مامان آه کشید و گفت: امان از آن ر
به زمین و زمان بدهکاریمهم به این، هم به آن بدهکاریم
به رضا قهوه‌چی که ریزد چایدو عدد استکان بدهکاریم
به علی ساربان که معروف استشتر کاروان بدهکاریم
شاخی از شاخهای دیو سفیدبه یل سیستان بدهکاریم
مثل فرخ‌لقا که دارد خالبه امیرارسلان بدهکاریم
نیست ما را ستارهای، ای دوستکه به هفت آسمان بدهکاریم
مبلغی هم به بانک کارگرانشعبه طالقان بدهکاریم
این دوتا دیگ را و قالی رابه فلان و فلان بدهکاریم
دو عدد برگ خشک و خالی همما به فصل خزان بدهکاریم
هم به تبر
ما یه فروشگاه جای خونمون هست که تا حالا ندیدم یک بار هم توی تلویزیون تبلیغات کنه . اما هر دفعه میریم ازش خرید کنیم باید کلی توی صفِ پرداخت بمونیم ، بس که تخفیف داره این فروشگاه ! از طرفی یه فروشگاه هست که یکی در میون تبلیغات تلویزیون مالِ اونه و ادعا می کنه که سه روز حراج کرده . و ملتو توی اون سه روز بد جوری کشونده سمت خودش . می رم می بینم تخفیفاتش به گرد پای اون فروشگاه جای خونمون نمیرسه ! اصلا یه وضعیه . تابلو زده تخفیف ویژه 1 درصد تخفیف ! واقعا مل
گفتم یکی از دوستا میگفت چون فلان دوست مشترک رو دوست دارم بهمانی گفته فلان و بیسار همون دوست مشترک‌مون که از این به بعد بهش میگم مرغ زرد کاکلی چون موهاشو زرد کرده بود و تپل مپلی هم بود عین یه مرغ تپلی!
شاید دوست خیلی خوبی نباشه اما همین که خونه‌شون حکیمیه بود و باعث شد من بلد باشم که میشه از زین الدین هم رفت حکیمیه و نگفتم اسنپی بیچاره منو دزدیده راضیم ازش! 
دو تا نتیجه اخلاقی امروز
اولیش اینکه آدمی که میگه من فلان نیستم بیسار نیستم خودش از همه فلان تر و بیسار تره منتها اینقدر چشمش رو بقیه است که برای دیدن خودش کووور شده
دومیش اینکه بله از ماست که برماست و اینکه عمیقا دستم بشکنه بخوام در حق یکی خوبی کنم
من نمیدونم نونم کم بود یا آبم کم بود داشتم مزد یه سال جون کندنمو میگرفتم چی فکر کردم با خودم که آدمایی که یک چهارم من هم کار نکرده بودن اومدم شریک کردم
لعنت به من!
دیگه تو قانون طبیعت دست نمی برم قول
از آدم‌هایی که توی کارشون وجدان دارن، خوشم میاد. درست مثل استاد بانک . که گفت من باید تا فلان قسمت درس بدم و در جواب کسایی که گفتن ما راضی هستیم اگرم تا اون قسمت درس ندین، گفت برام مهم نیست اینجور رضایت! 
و یهو یادم افتاد و فکر کردم چه با وجدان!
 
پ.ن: و خودمو سرزنش نمیکنم بابت این رعایت نکردن فاصله و نیم فاصله و فلان. چون اینجا یه خونه‌اس؛ خونه‌امه و میخوام توی خونه‌ام نیم فاصله رعایت نکنم و حتی فاصله و میخوام ی جور باشه انگار شلوار راحتی پامه
من آدمِ منت گذاشتن نیستم. یعنی یادمم نمیمونه واقعیتش.
ولی این چند روز انقدر انقدر انقدر زیاد فکر کردم به روزایی که گذشت، که الان اگه جلوم بود همه ی همه ی همه ی اون روزایی که به خاطرش از این سر تهران پامیشدم میرفتم اون سرش واسه اینکه فقط کنارش باشم رو یه جوری میکوبوندم تو صورتش که دیگه واسه من گوه اضافه نخوره.
ولی جلوم نیست. ولی تا چند روز دیگه هم نمیبینمش. ولی من آدم منت گذاشت نیستم.
.
.
زنگ زد بهم که ببینمت 
گفتم کجا 
گف نمیدونم، تو بیا پایین من م
موقع تحویل شیفت تلفن اورژانس زنگ خورد.بقیه پرستارها رفته بودن برای تحویل شیفت.دانشجوی شیفت شب هنوز نیومده بود.تلفن رو برداشتم یه خانمی پشت تلفن گفت فلان بیماری رو دارید؟فامیلی مریض رو پرسید منم گفتم آره.فکر کردم سوپروایزر یا پرستاری کسی هست داره اطلاعات می گیره.به خانمه گفتم که به مریض شارکول سوربیتول دادیم بخوره.
گفت شارکول؟
من گیج هم نفهمیدم که خب اگه قرار بود از پرسنل بخش های بیمارستان باشه چنین سوالی نباید بپرسه و باید شک می کردم می پر
خدایا منو از دست فامیلایی که فک میکنن یه پا مومن مجتهدم و برا برگردوندن نظرم از گیاهخواری نشستن از فلان امام و فلان پیامبر و فلان آیت الله نقل قول میکنن نحات بده:|
چرا نمیشه عین آدم به خاله 50 ساله ام بگم "من اشرف مخلوقات نیستم و برام مهم نیست فلان حضرت در مورد اینکه همه ی مخلوقات نعمت هایی واسه انسان هستن چی گفته:| " ؟ 
خدایا جان خودت و همین عزیزانی که با استناد بهشون تو همین چندساعت مغزمو به فنا دادن نجات بده:))
هیچ چیز اندازه چند روز با فامیل بود
بسم الله
از جمله فرهنگهای مسخره مون اینه که به محض اینکه خبری از بچه بشه شروع میکنن به پرسیدن اسمش حالا اصلا معلوم نیس دختره یا پسر،برای خودشون اسم هم انتخاب میکنن. تازه مورد داریم میگه شما هرچی میخوای بذار، ما فلان اسم صداش میکنیم!
بنده خدایی از اقوام رو سین جیم کرده بودن که اسم بچه ت رو چی میخوای بذاری و گفته بود محمد حسن، اونم به خاطر دل حضرت زهرا.س. که گفته بودن نام حسن غریب هست. 
کل خاندان تا هفت پشت غریب تر زنگ میزدن که حالا محمد حسن شد اسم
راستش وقتی به همه چاله چوله های روحیم فکر کردم ترس برم داشت!
ترس از اینکه من با همه ی این ضعف ها اگه تنها جایی زندگی کنم میتونم گلیمم رو از آب بکشم بیرون یا نه؟
دلیل اینکه با استعدادم ولی شدم همه کاره ی بیکار همین ضعف هاست.
حالا که کاملا تنهای تنها شدم با این واقعیت ها روبرو شدم و فکر میکنم که دقیقا چیکار میخوام بکنم.
برای مردم زندگی میکنم که بگن به به و چه چه که رفته سر فلان کار و فلان قدر پول درمیاره؟
یا میخوام برای خودم زندگی کنم و وارد مسیر سخ
ایمان آمیخته با شرک
خدای سبحان در باره کسانی که به این ایمان ناب، راه نیافته اند می فرماید ایمان
[233]
اینها با شرک، آمیخته است:
«و ما یؤمن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون» (17)
یعنی، بسیاری از انسانها با این که مؤمنند، مشرکند. امام صادق (علیه السلام) در تبیین این حقیقت که چگونه اکثر مؤمنان، مشرکند؟ فرمود: همین که می گویند: اگر فلان شخص نبود، مشکل من حل نمی شد، این تفکر با ایمان، سازگار نیست:
«هو قول الرجل: لولا فلان لهلکت و لولا فلان لما اصبت کذا و کذا
بیشتر از اینکه برای امتحان فردا استرس داشته باشم برای بعدش که قراره خونه پدربزرگ سر بزنیم استرس دارم !
البته خطر اینکه عموم هم ببینم وجود داره و در اون صورت حتما احتیاج به احیای قلبی پیدا خواهم کرد :/ موندم آیا تو خونه ی پدربزرگم اپی نفرین پیدا میشه یا نه ؟!!! :/
+نصفه شبی نیمکره ی راست و چپ مغزم دارن با هم سر این بحث میکنن که دکتر شپرد سریال لاست هندسام تر و جنتلمن تره یا دکتر شپرد آناتومی گری ؟!!! 
+با همون منطق جمله ی قبلی همزمان با اون الان داره آ
گاهی وقت ها به پشت سرم نگاه می کنم و می پرسم از خودم آیا این « من »بود  که فلان کار را انجام داد ؟ این « من »بود که چنین اشتباهی را مرتکب شد ؟ من بود که فلان کار سخت را انجام داد ؟ ...
باور نمی کنم گاهی که این « من » همان « من » باشد و آن مرد درست گفت که هر شخصی در زمانی از زندگی اش آن ملاقات مقدس را تجربه خواهد کرد . آری درست گفت.

آن « من » با این « من » قدری تفاوت دارد ولی هنوز هم زور چیزهایی به این  « من »می چربد . مثلا وقتی در حال رانندگی هستی ، خاطره ا
نوشته بود اول فوریه روز جهانی حجاب
روزی که به ابتکار یه خانم مسلمان آمریکایی در پی اسلام هراسی بنا شد که دراین روز، (بعضی از) خانم های غیر مسلمان یک روز متفاوت رو با حجاب و پوشش تجربه میکنن.
بعد این طرف دنیا یه عده سر حجاب دعوا دارند
یکم اون طرف ترِ دنیا چند نفر سر حجاب داشتن یا نداشتنِ این طرفی ها نظر میدن و بحث میکنن! یکم اون ور تر این ورترِ سال ها قبلِ ما، دستور کشف حجاب صادر میکنن! اصلا چیه این حجاب که سرش بحثه!
اگه خوبه، چرا این همه چهارشنبه و
معنی اعتماد رو وقتی فهمیدم که کودکی روی بخاری بود و پدر کنارش روی زمین نشسته بود. کودک با زبانی شیرین و بدون هماهنگی شروع کرد به شمارش .. یک دو سه و بعد هم پرش توی بغل پدر!
پدر که اصلا توقع چنین حرکتی نداشت هر جوری بود تلاش کرد جواب اعتماد کودک رو بده و اون رو در آغوش گرفت بدون این که هیچ آسیبی به کودک برسه.
به خودم گفتم اگه تو هم همینجوری خودت رو مینداختی تو بغل خدا الان خیلی حس و حال بهتری داشتی. بخاطر این که خدا رو باور داشته باشی و بهش اعتماد کن
یارا دیروز حاضر نمی شد تنها از روی فواره های حوض آب و آتش رد شود. اصرار داشت که یکی همراهش برود، وگرنه بچه ها زیر دست و پایشان او را له می کنند. عمه می گفت اگر ترس از ملامت مردم نبود، همراهش می رفتم.
فکر کنید، چندبار این «مردم» و «ملامت» شان ما و دلخوشی هایمان را سرکوب کردند. زنیکه ی فلان، مرتیکه ی فلان. با آن قد و قواره. با این سن و سال. خجالت نمی کشد.

شده تا حالا خجالت نکشید از قد و قواره و سن و سال و هیکلتان و دست به کاری علی رغم خوشامدِ مردم بزنی
تگ های تیتر یا Heading در HTML
عناوین یا تیترها یا به انگلیسی Headings از مهمترین تگ ها در یک صفحه ی HTML می باشد، در واقع میشه گفت مهمترین بخش یک صفحه ی HTML یا یک صفحه ی وب همین تگ های تیتر می باشد.
حتما تا حالا دیده اید و یا شنیده اید، مثلا در یک مجله یا روزنامه میگن فلان خبر رو تیتر ۱ زدن یا مثلا فلانی تیتر ۱ روزنامه فلان می باشد، خب این یعنی همین! وقتی میگن فلان خبر تیتر ۱ روزنامه است یعنی این خبر از مهمترین و جذاب ترین و با ارزش ترین خبرهاست.
تیترها یا عناو
❣هی می نشینیم می گوییم:
اگر خوشگل تر بودم...
اگر پولدار تر بودم...
اگر در یک شهر دیگر زندگی میکردم...
اگر از کشو‌‌ر خارج میشدم...
اگر یک دهه زودتر بدنیا آمده بودم...
یا اگر الآن برای خودم اسم و رسمی داشتم،
لابد اِل میشد و بِل میشد!
 
ولی این خبرها نیست و ما این را دیر میفهمیم شاید ده ها سال دیرتر
 
زمانی که عمرمان را دویده ایم که در فلان خیابان، خانه بخریم و فلان ماشین را داشته باشیم و از فلان مارک لباس و کیف و کفش بخریم!
 
یک روزی میرسد که می بینیم به
من فکر میکنم این خاطرات فلان فلان‌شده‌ اخر یک جا توی یک کوچه‌ی بن‌بستی،توی خوابی ، توی دستشویی حتی، ما را خفت میکنند و از پا درمان می‌آورد ، من به این‌ها از سر کوچه تا درِ خانه فکر کردم ، بعد از انکه از ماشین پراید نقره‌ای پیاده شدم که آهنگ هایده پخش می‌شد : من از لبِ تو منتظر یه حرف تازه‌م ! و من به سانِ یک احمق ، اشک‌هایم را روی گونه‌هایم حس کردم ! آیا باید هنوز این آهنگ من را یاد روزهای خاصی در سال ۹۵ می‌انداخت؟ آیا بهمن ۹۵ لعنتی نبود؟؟؟
حضرت صادق ع خوش همسایکی و خوش رفتاری با همسایهروزی را زیاد کند  4 کاهلی گوید حضرت صادق ع  میفرمودکه چون بنامین از دست یعقوب رفت عرضکرد بار پروردگارا بمن رحم نمیکنی چشم را گر فتی وفرزندم را که را که بردی پس خدای تبارک وتعالی باوحی کرد که اگر من اندورا یعنی یوسف وبنیامین را میرانده باشم برایت زنده شان  میکنم  ولی ایا بیا داری ان گوسفند که سر بریدی و بریان کردی و خوردی و فلان و فلان در همسایگی. تو روزه بودند و چیزی از ان بانها ندادی 6 ودر روایت دب
یه نکته ای که بعد از ازدواج متوجهش شدم اینه که وقتی با یه عروس یا دوماد مواجه میشیم چقدر باید مراقب حرف زدن هامون و اظهار نظرهامون باشیم چون می‌تونه براشون حس های اذیت کننده ای رو تولید کنه که اگه اون حرف ها نبود اصلا ایجاد نمیشد.
مثلا وقتی داره برامون از مراسمش، رسوماتشون، هدیه هاش یا هر چیزی میگه ، ما حق نداریم کامنت بدیم که : عه! ینی فلان کارو برات نکردن؟ ینی فلان برنامه رو اینطوری اجرا کردن؟ ینی در مورد خرید فلان چیز از تو نظر نخواستن؟ ینی
حدود تقریبا4 صبح بود..
پاهامو تو بغلم جمع کرده بودم و میگفتم دیدی نشد! 
بغضم کرده بودم حتی قشنگگگ اشک جم بود ک اره دیدی نشد این همه خودتو این چن روز سختی دادی و اخرم اماده نشد و اینا
فلان دختر قرار بود این کار رو کنه.. فلان اقا اینو! اما هیچ کدوم نشد حتی فلان دختر هم درگیر شد نتونس
یکم گذشت صفحه گوشیم چشمک زد..نگا کردم دیدم ی غریبه تو واتساپ پیام داده..
نمیدونم کی بود
چی بود
نوشته بود : سلام خوبین؟ من فلانی ام، این پروژه رو اماده کردم نمیدونم که خوبه
 
 
 
 
       
 
                 امیر کرمانی، دانشیار دانشگاه برکلی
 
۱- اولین زشتی ما که در این دو هفته خودش را به طور کامل نمایان کرد، نظام مسئولیت‌ها و حقوق و وظایف ما بود. 
 
نظامی که در آن به گاه تصمیمات سخت افراد از نقش خود در اتخاذ آن تصمیم شانه خالی می‌کنند و با ادعای واگذاری تصمیمی به فلان وزیر و فلان فرد، و یا عدم موافقت (قلبی) شان با آن تصمیم، دامن خود را مبرا از هزینه‌ی اشتباهشان می‌دانند. قطعا تا روزی که معلوم نشود بالاخره در کشور چه
پزشکی از بستگان ما، حدود بیست و یک سال قبل، سفری به قم آمده بود. ایام عاشورا بود. این دسته و عَلَم و کُتلی را که در قم راه می انداختند دید. به خانه ما آمد. دیدم خیلی ناراحت است. گفت فلانی، آخر اینجا را حوزه علمیه، عاصمه تشیع می گویند؟ اینها چیست که در حضور علما و در پایگاه مراجع دینی درست کرده اند؟! گفتم راست می گویی؛ علتش این است که اینها وظیفه خودشان را درست انجام نمی دهند؛ روشنگری نمی کنند. اما در عین حال، به تو بگویم که برانداختن این کارهای نا
 
یک سالی بود که با ایگور سیبالدی آشنا شده بودم و مطالب چند سخنرانی که از او دیده و شنیده بودم، داشت مدام در موارد مختلف برایم تکرار می‌شد و چند بار پیش آمده بود که بعد از خواندن فلان کتاب یا دیدن فلان فیلم یا شنیدن فلان حرف یا رخ دادن فلان اتفاق، بگویم «اِ! این همونه که سیبالدی می‌گفت!».سیبالدی، نویسنده و مدرس ایتالیایی-روس با تحصیلات و تحقیقات و تالیفات در رشته‌های زبانشناسی، الهیات، فلسفه و ادیان است که کنفرانس‌ها و سمینارهای متعدد و مخ
سم الله
 
چند جمله خطاب به دوستان ولایی و انقلابی
 
شاید هر کدام از ما حدس‌هایی راجع به سخنانی که قرار است امروز حضرت‌آقا در خطبه‌های نماز جمعه داشته باشند بزنیم؛ یا دوست داشته باشیم ایشان فلان‌‌چیزها را فلان‌طور بگویند...این‌ حدس و آرزوها لزوماً بد نیستند؛ ولی یادمان باشد «جایگاه» ها را فراموش نکنیم... اگر برخی صحبت‌های ایشان برخلاف حدسیات یا میل‌های ما بود، جا نخوریم و جا نزنیم!ما هستیم که تکلیف‌مان تبعیت از ایشان است.
علامه حسن‌زاد
❣هی می نشینیم می گوییم:
اگر خوشگل تر بودم...
اگر پولدار تر بودم...
اگر در یک شهر دیگر زندگی میکردم...
اگر از کشو‌‌ر خارج میشدم...
اگر یک دهه زودتر بدنیا آمده بودم...
یا اگر الآن برای خودم اسم و رسمی داشتم،
لابد اِل میشد و بِل میشد!
 
ولی این خبرها نیست و ما این را دیر میفهمیم شاید ده ها سال دیرتر
 
زمانی که عمرمان را دویده ایم که در فلان خیابان، خانه بخریم و فلان ماشین را داشته باشیم و از فلان مارک لباس و کیف و کفش بخریم!
 
یک روزی میرسد که می بینیم به
سلام
خیلی سخت  و غیرقابل باوره که بعد چندین سال تلاش و محبت خراب بشه
خراب بشه یعنی مجبور باشی از نقطه صفر شروع کنی..
حال آدم های ورشکسته رو دارم
دیدی گاهی به گذشتت نگاه میکنی میگی واقعا چه توان و قوتی داشتم و الان ندارم
مثلا اگه برگردم به فلان سال دیگه نمیتونم فلان کارم رو انجام بدم..
منم خیلی برام سخته از نقطه صفر شروع کنم..
خواب مفید ندارم
زندگی مفید ندارم
همش اذیت شدنه همش عذابه
وبلاگم شده سراپا انرژی منفی خخ
روزهای بدی رو میگذرونم دعام کن
چو
1
برای اولین بار بود میتینگ های این جوری شرکت می کردم و خب احتمالن آخرین هم باشه. در وهله اول چنین میتینگ ای به عنوان اولین تجربه انتخاب خوبی نبود چرا که شلوغ بود و من فقط یک نفر رو می شناختم. شلوغی باعث دسته دسته شدن افراد حاضر شده بود. علاوه بر این احساس عدم تعلق به چنین جمع هایی و دغده مشترک نداشتن خیلی اذیتم کرد.
2
نشانه ها بسیار مهم هستند. اینکه فلان چیز همیشه با فلان چیز اتفاق می افتد، سبب می شود هنگام دیدن یا انجام دادن الف، سریعن و بدون فک
چقدر متمرکز شدن رو ضعف ها خاکستری‌ه. هر چقدر که خوش‌بین و مثبت و آخ‌جون قراره یه آدمی بشم که فلان ضعف رو نداره، همون قدر هم زودتر زمان بگذره و آدمی بشم که فلان ضعف رو نداره میشی. تاب گذر زمان رو نداری. تاب این وسط ها رو نداری. اول x رو برطرف می‌کنم بعد y. بعد z رو میخرم بعد فلان می‌کنم. و دوری از همه‌شون و خسته میشی. بدتر از این ها ضعف هاییه که نیاز به تلاش نداره. نیاز به گذر زمان داره. اونوقته که زمان نمیگذره.
 
 
+چقدر آروم شدم ناگهان.
++د کتره مسی
1
برای اولین بار بود میتینگ های این جوری شرکت می کردم و خب احتمالن آخرین هم باشه. در وهله اول چنین میتینگ ای به عنوان اولین تجربه انتخاب خوبی نبود چرا که شلوغ بود و من فقط یک نفر رو می شناختم. شلوغی باعث دسته دسته شدن افراد حاضر شده بود. علاوه بر این احساس عدم تعلق به چنین جمع هایی و دغده مشترک نداشتن خیلی اذیتم کرد.
2
نشانه ها بسیار مهم هستند. اینکه فلان چیز همیشه با فلان چیز اتفاق می افتد، سبب می شود هنگام دیدن یا انجام دادن الف، سریعن و بدون فک
وای به حال و روز سیل زدگان بیچاره ای که کمک کردن به اونها رنگ و بوی سیاسی بگیره.
البته آمـریکـا یا دیگر کشورها کس و کار من نیستن یا کسی رو اونجا ندارم که بخوام از اونها دفاع کنم ولی اینکه میگن آمـریکا مانع وارد شدن کمک ها به ایران برای سیل زدگان هست به نظرم حرف مفتی بیش نیست.
از قصد کمک نمیکنن. البته هیچی هم ندارن که کمک کنن.
وقتی که بودجه ی فلان موسسه یا ارگان که آنچنان نقشی نداره چندین برابر بودجه موسسه ای هست که با جون و مال مردم دست و پنجه نرم
خیلی رندوم یکهو میاد لپ، پیشونی، چشم یا گردنم رو بوس میکنه و میگه تو بهترین دادش مهردادی هستی که وجود داره! اون لحظه رو نمی‌خوام با هیچی عوض کنم، چون تو اون لحظه داره قند تو دلم آب میشه و ذوق مرگ طورم.
منم خیلی رندوم بعضی شبا ی اسنیکرز یک‌جای خونه قایم می‌کنم و فردا از سر کار زنگ می‌زنم خونه و بهش نقشه گنج میدم که مثلن برو تو فلان اتاق بگرد دنبال فلان کیف و اون تو مثلن گنج وجود داره و اینا...
من اینجا یک سفارشی هم بکنم؛ گاهی در راه‌پیمایی بیست‌ودوّم بهمن دیده
میشود که مثلاً ‌جنابعالی از فلان آقا خوشتان نمی‌آید، او هم آمده در
راه‌پیمایی مثل شما، بنا میکنید علیه او تظاهرات کردن و شعار دادن؛ این
درست نیست؛ یک اختلاف نظری است، بالاخره شما او را قبول ندارید به هر
دلیلی، فلان مسئول را، فلان رئیس را، فلان آقا را شما قبول ندارید،
خیلی‌خب، اشکال ندارد؛ امّا جای تسویه‌حساب، راه‌پیمایی بیست‌ودوّم بهمن
نیست؛ این را من توصیه میکن
از اولین ( و آخرین ) پست من در این وبلاگ چیزی بیشتر از 1 ماه گذشته و من هنوز روی  همون نقطه ایستادم..
همیشه وقتی آدم هایی رو میدیم که حال روحی و شرایط اجتماعی و حتی مالی خوبی ندارن بلافاصله این سوال توی ذهنم نقش می بست که " اگه من جای این آدم بودم چی کار می کردم ؟ " و بعد بلافاصله ایده های فوق العاده ای به ذهنم سرازیر می شد...
شروع می کردم به برنامه ریزی که من اگه جای این آدم بودم میرفتم پیش فلانی و برای فلان مدت براش کار میکردم و توی این مدت فلان مهارت
توی اولین مطالب این وبلاگ در مورد پای چوبین نوشته بودم، اگر حوصله‌اش را داشتید آن را بخوانید. امشب وقتی دو لحظه با خودم خلوت کردم به یاد آن افتادم.
در عصر ارتباطات یافتن خوراک خوب مناسب بحث و جدل برای استدلالیون آسان است. از دلیل منطقی و غیر منطقی بگیر تا حرف فلان و ارجاع به فلان نظریه. اما دریغ که نمی‌دانند چه پل مستحکمی را به دست خودشان نابود می‌کنند.
انسان به سکویی، سقفی، آسمانی، پناهی، آهی، اشکی، دوستی، قادر مطلقی احتیاج دارد. تمام فلسف
در کوچه پس کوچه‌های ذهن ول می‌گردم و دنبال یک نشانه‌ام که شوق و میلی برای زندگی در دستانم بگذارد. خسته‌ام، خیلی خسته، دلم هیجان و آدرنالین و جوانی می‌خواد‌. هنوز با خودم و سنم و محدودیتم کنار نیامده‌ام. خسته‌ام از این اوضاع و سردرگمم و افسردگیم بیش از آنکه هورمونی باشد ناشی از بی‌هدفی و بی‌انگیزگی‌ست.
راستی من از زندگی چه می‌خواهم؟ شاید هنوز امیدوارم که شق القمری کنم و این عذابم می‌دهد. راضی نمی‌شوم و این پرفکشنالیسم خود اشتباه زندگ
حضرت باقر ع فرمودروز قیامت قران ببهترین صورت بیاید وبر مسلمین گذر کند انها گویند این مرد از ما است از ان بگذردو نزد پیغمبران اید انها نیز کویند از ما است از ما است از انها نیز بگذردو نزد فرشتگان مقرب اید انان هم گویند از ما است تا ابنکه بدرگاه پروردگار عزت رسد وب. گویدپروردگارا فلانکس پسر فلان را من در دنیا روزهای گرمش را بتشنگی کشانده وشبهایش را به بیداری و فلانکس پسر فلان را نه روزهایش را به تشنگی بردم  ونه شبش را به بیداری  پس خدای تبارک و
میگم: تویی که میگفتی عجیبه و غیر قابل باور:
اینکه پیامبر تو عید غدیر، امام مشخص کنه ولی بعد از دوسه ماه مردم مجاهد و رنج دیده صدر اسلام همه چی رو به دست فراموشی بسپرن!! این از دروغای شیعه ست و فلان و فلان...
راه دوری نمیبرمت
ایام عزاداری محرمه
اهل کوفه مگه دوازده هزار نامه برا حسین نفرستادند ؟! هیجده هزار نفر بیعت نکردند؟! چه شد که پس مسلم تک و تنها باید تو کوچه های کوفه بچرخه و جز طوعه مردی پیدا نشه در رو به روش باز کنه؟!
تازه برخلاف حاضرین در
من ازینجا...توی این لحظه از سه شنبه شب...ساعت ۹ و بیست دقیقه....
به این فکر میکنم که حوصله ام سر رفته....
به این فکر میکنم که کاش الان با تو توی یه خونه توی بلوار کشاورز زندگی میکردم...
همونجا که پنجره خونمون که باز میشه خونه پر میشه از صدای گنجشک و شاخه های چنار رو میشه بغل کرد...
من میوه های تازه رو میشستم و نصفش رو تازه تازه میذاشتم روی میز...
باقیش رو میذاشتم روی ظرفشویی تا ابش بره وبذارم توی یخچال....
با آرامش تمام تو اشپزخونه ی پر نورمون غذا میپختم و
+ شیرینی گل محمدی، به به!- اسمش دانمارکیه نه گل محمدی...+ دلم میخواد بگم گل محمدی! اصلا فلان فلان بشه هرکی میگه دانمارکی...
+ خب بریم انقلاب چندتا کتاب میخوام...- کرونا اومده تو ایران کرونا میگیری...+ بگیرم خدا بخواد تو خونه یا تو خیابون با ماسک یا بی ماسک کرونا میگیرم...[مدتی بعد از تضعیف روحیه مادر که ماسک بزن و ترساندن من همراه با ناراحتی قلبی]- به هیچ جا دست نزن کرونا میگیری.به میلۀ مترو دست نزن. بلیط نگیر. نزدیک هیشکی نشو.
[امشب بعد از اخبار]
+ یه انق
    زهرمار این روزها سوشال مدیاست. داریم راه خودمان را می رویم و غم های خودمان را میخوریم که یهو ناغافل این افعی از ناکجا آباد، نیش به جانمان می زند و زهرش را می پاشد توی رگ هایمان. وگرنه که من داشتم توی دل خودم برای یکی از 2499 بیمار تحت پوششم که مری اش تازگی ها سرطانی شده غصه می خوردم و کاری به کار کسی نداشتم و اصلا خبرم نبود که حالا فلان جای تهران یک پسرک جوان بسیجی 19 ساله شهید شده و اصلا کی بوده و چه شکلی بوده. حالا ولی به لطف این مار خوش خط و خال
طبی که بنای خودش را بر تجربه گذاشته امروز ناتوانی خودش را بیشتر از هر روز نشان داده.
وقتی از او می پرسیم: فلان چیز مفید است یا نه؟ می گوید: اثبات نشده!
آن یکی چطور؟ : تحقیقی صورت نگرفته!
آن دیگری چطور؟ : معلوم نیست.
فلان ترکیب... : باید تحقیق شود...
مگر تجربه کردن اینها چقدر وقت می برد؟ بعد از چند ماه انگار در مورد هیچ چیز تحقیق نکرده اند. یا اینکه اصلاً بنا گذاشته اند در مورد بعضی چیزها تحقیق نکنند!!!
خوش انصاف هایشان می گویند: نمی دانیم! بی انصافهایش
 
مردم شهرمردم شهر به گوشید...؟امشب همه ی میکده را سیر بنوشید.با مردم این کوچه و آن کوچه بجوشید.دیوانه و عاقل همگی جامه بپوشید.در شادی این کودک و آن پیر زمینگیر و فلان بسته به زنجیر وزن و مرد بکوشید.امشب غم دیروز و پریروز و فلان سال و فلان حال و فلان مال که بر باد فنا رفت...نخور جان برادر به خدا حسرت دیروز عذاب است.مردم شهر به هوشید...؟هر چه دارید و ندارید بپوشید وبرقصید و بخندید که امشب سر هر کوچه خدا هست.روی دیوار دل خود بنویسید خدا هست.نه یک بار و
آرامش نداره ، دلش میخواد همیشه با کارهاش تو چشم باشه ، حاضره میلیونی پول خرج کنه اما فقط برای اینکه مردم بگن "فلانی ، فلان دوره رو رفته "، "فلانی ، فلان مدرک رو داره " ، خب آخرش که چی ؟ آدم این همه مدرک بی حاصل جمع کنه که چی بشه وقتی با وجود این همه استعداد و آموزش تنها زانوی غم بغل بگیره و کاری نکنه !مدام غُر میزنه و از زمین و زمان شاکیه ! بهش میگم تو یه چهار دیواری  خودت رو حبس کردی که نمیتونی داد بزنی و بگی من کارم خوبه ، من استعداد دارم ، صدات به گ
میدونی درواقع یه حقیقتی وجود داره که وجدان من رو آزار میده و اون اینه که من تو این سه سال کمتر موقعی بوده که زیست رو فقط و فقط برای زیست بودنش دوست داشته باشم، یعنی همیشه اینطوری بوده که "زیست رو فلان جور بخونم که تو کنکور فلان درصد بزنم" یا "از فلان منبع فلان قدر تست بزنم که درصدمو به فلان برسونم"، و خب این اصلا جالب نیست. یا لااقل تایپ من نیست. این به تو اون لذت وصف ناشدنی آمیختن با مفاهیم و اون دیدکلی زیبا راجع به ماهیت چیزی که داری میخونی رو ن
یک چیزهایی ممکن است شما
مشاهده کنید که برای شما ناپسند باشد؛ فرض کنید گرایش سیاسی فلان شخصیّت یا
اِشکال در کار فلان مسئول در فلان قوّه برای شما ناخوشایند است. اگر صد
مورد از این حوادث را هم مشاهده میکنید، ناامید نشوید؛ این آن توصیه‌ی قطعی
و اصلی من است. ناامید نشوید! همه چیز امیدبخش است برای ما، همه چیز
نویددهنده است برای ما. همان طور که اشاره کردم، ما یک ملّتی هستیم که
عوامل مژده‌دهنده در پیرامون ما و در درون ما بمراتب بیشتر است از عوامل
سال ۹۲-۹۳ بود که جلسات پرسش و پاسخ در دانشگاه ما برگزار می‌شد. در یکی از جلسات دانشجو‌ها اعتراض کردند که شب‌ها، فضای دانشگاه خیلی تاریک است و چشم چشم را نمی‌بیند. معاون داشنگاه هم شروع کرد به جواب دادن که سال فلان در دانشگاه فلان که از دانشگاه‌های به نام است، ظلمات کامل بود لامپ که هیچ، روشنایی مهتاب هم نبود و اینجا وضعیت خیلی خوب است و جوری روشن است که انگار در حد استادیوم نیوکمپ پروژکتور دارد. وسط همین حرف‌ها یکی از بچه‌های اصفهانی هم ن
بسم الله
بعضی وقتا خودتو به در و دیوار میزنی برای یه آرزوی کوتاه و هی میگی ینی میشه فلان موقه فلان اتفاق بیفته
بعد خدا بدون اینکه تو خبر داشته باشی، دقیقا همون موقه که اصلا فکرشم نمیکنی یه بادوام ترشو میذاره جلوت و میگه خجالت نکشیدی هر روزتو روزی دادم و همیشه با کرم باهات رفتار کردم، باز شک کردی و هی گفتی ینی میشه و دست و پا زدی؟! 
پرندۀ اول_ تو می‌دونی برای رسیدن به "دشت همیشه بهار" باید از کدوم طرف برم؟
پرندۀ دوم_ "دشت همیشه بهار"؟!
پرندۀ اول_ آره، همون جایی که هیچ کس کاری باهات نداره و اذیتت نمی کنه و همه چی خوبه.
پرندۀ دوم_ آها فهمیدم! منظورت "دشت ترسوها"ست؟!
 
پ.ن: تابستون با امیرعلی 4/5 ساله از اصفهان چند تا پویانمایی خوب دیدیم. یکیش همین بود: پرندۀ دوست داشتنی.
دلم برای امیرعلی تنگ شده... .
 
+ابوسعید ابوالخیر را گفتند فلان کس بر روی آب می‌رود. گفت سهل است، وزغی و صعوه‌ای ن
انجام کارهای اداری و واریز فلان مبلغ به وجه فلان تا حدی جذاب بود برام و البته اندکی خسته کننده شاید..
اما خب راضیم از خودم
تفاوتِ اخلاقی الانم با ترم یک رو دوست دارم..
و اگه الان شاید ترم یک بودم الکی خودمو اذیت نمیکردم..
حقیقت ترم یک با همه شیرینی تجربه و لمس دنیای جدید سخت گذشت..
واسه منی ک قرار بود بشه تقطه عروجم حتی نزولم شد:|
گذشت و شد تجربه..
حقیقتا من و همه هم کلاسیام چن سال دیگ تموم میشیم از کنار هم و این یعنی زیادم حرص و جوش نخوری سر فلان رفت
پسربچه ده دوازده ساله گوشه پیراهنم را گرفته و رها نمیکند. با التماس میگوید:عمو،عمو، تو رو خدا کمک کن، گرسنه ام...
من از زیر کتاب و دفترها کمی نان و کلوچه و شکلات پیدا کردم و به پسربچه تعارف کردم. با خیره سری از دستم گرفت و زیر پا له کرد. با تحکم گفت: عمو، پول بده، خودم هرچی بخوام بخرم. پول بده. عمو، عمو...
من واقعا موجود خویشتنداری ام. وگرنه میخواستم بگویم: عمو ننته! هفت جد و آبائته!
+هیچ کاری به گرونی و نفت و دلار و طلا و فلان فلان فلانمون ندارم. اون ب
امروز جلسه تیم داشتیم. 
من عضو تازه وارد این جلسه هستم و عملا وسط بچه های قدیمی و با سابقه و مدعی شرکت حرفی برای گفتن ندارم. 
امروز رئیس شرکت (همون مرد دوست داشتنی و مقتدر) نیم ساعت اخر جلسه رسید و گفت یک کار تحقیقی رو در رابطه با بازار خارج از کشور و تحلیلش میخواد به دو تا تیم واگذار کنه و افراد تیم رو از قبل مشخص کرده و یکی از مدیران رو سرپرست تیم ها گذاشته که روند کار رو بررسی کنه.
در مورد کلید واژه  ها و سرتیترهای گزارشی که قراره تهیه بشه توضی
به تازگی از یک حالتی دچار اشمئزاز شده‌ام، از اینکه نمی‌توانم خودِ واقعی‌ام باشم، تا می‌آیم کاری را انجام دهم، می‌گویند: از تو بعید است این کار...

چرا واقعا؟
اگر این کار ، کار بدی است، پس همه‌ی انسان‌ها باید در ترک آن مشترک باشند. نه اینکه به طورِ مخصوص، من آن کار را انجام ندهم.اصلا به این نتیجه رسیده ام که ابرازِ نیک پنداریِ دیگران کار درستی نیست، چرا کسی باید بیاید مرا در فعل و ترک کاری محدود کند؟
چرا این کار را نباید کرد؟ چون دیگران دوست
ما امروز «دولت مقاومت»ایم. دولت مقاومت خیلی
مهم است. دولت مقاومت با فلان سازمان مقاومت فرق دارد، با فلان جریان
مقاومت در فلان کشور فرق دارد، با فلان شخصیّت مقاومت فرق دارد. [البتّه]
با آنها هم دشمنند؛ استکبار جهانی که اهل زیاده‌طلبی است، اهل تجاوز است،
اهل دست‌اندازی به همه‌ی ثروتهای مادّی و معنوی ملّتهای عالم است، با هر
عنصر مقاومت مخالف است، [لذا] با سازمانهای مقاومت هم مخالف است، با
انسانهای مقاوم هم مخالف است، امّا اینها کجا و دولت
امروز دارم کتاب Programming erlang رو می خونم
سینتکسش یه مقدار پیچیدست ... کلا هدف هم بیشتر اینه که اینو بخونم بعدش برم elixir :))
ولی به طور کلی خیلی جالبه ... مثلا QuickSort رو , اگر بخواین مدل رندومش رو نزنین و صرفا هر بار بیاین اولین عنصر ( یا حالا آخرین عنصر , فرقی نداره )‌ رو به عنوان محور در نظر بگیرید , پیاده سازیش پنج خطه کلا .
 
کلا سادگی خاصی توش هست , و از اون طرف چیزای جذابی هم داره
مثلا می تونین راحت یه کلاینت سرور بنویسین که اینا با هم در ارتباطن و کلاینت
سلااااااممممممممممممممممم ^^
سال نوتون مبارک خوشگلااا 
از دست اون نود هشت فلان فلان شده راحت شدیم ایشالا که امسالمون پر از  کلی خبرای خوب ، پول زیاد،سلامتی و شادی باشه  
بیاید بگید تحویل سال بیدار بودید؟ من هفت و خورده ای پاشدم میخواستم شیش و نیم پاشم نشد تازه همینم شانسی بود ! تو تلگرام بودم تا اینکه سال جدید اومد ^^
امسال تو تلگرام به افراد کمتری نسبت به پارسال تبریک گفتم و استوری اینستام به نظرم کافی بود دیگه -_- 
سر فرصت حتما قالبمم عوض می
عصر جمعه کدام است؟! آن‌که تقویم می‌گوید؟ یا غروبِ کم‌نوری که دل آدم را می‌فشارد و می‌چلاند؟
اصلن گور پدر تقویم که این روزها و خیلی روزهای پیش از این -از وقتی زخم روی زخم، آوار شد سرِ روح و جانم- برایم غروب جمعه است. به قاعده‌ای که هر لحظه هوای دعای سمات می‌وزد.
«اللهم انی اسئلک...» یا این که دستم را بگیرید و بکشد تا انتقام. «وانتقم لی...» و بعد هم بلغزد نام «فلان بن فلان»!
اسم هم گیرم نبود، رسم که هست. «وانتقم لی ممن یکیدنی و ممن یبغی علیّ و من ی
سلامهمیشه ماها به اینده نیم نگاهی داریم ولی کمتر کسی هست که با خودش بگه مثلا سال دیگه این موقع من باید فلان جا باشم و فلان کارو بکنم. البته طبیعیه چون اینده معمولا با ابهامات خاص خودش همراهه. همه ماها تو یه زمینه ای فعالیم. درس، کار، ورزش یا هنر یا شاید یه روزی فعال بودیم . نمیدونم تا حالا بهش فکر کردین یا نه ولی اگه براتون مقدوره بنویسین. دوست دارین 10 سال دیگه کجا باشین و مشغول چه کاری؟ و البته شوخی ازاده .
" رضا سرچشمه " (23 خرداد 1396)
ادامه مطلب
یادمه اول دبیرستان که بودم توی کتاب اجتماعی یه بخشی بود که توضیح میداد آدما به ذاته دوست دارن عضوی از یه گروه باشن و این عضوی از یک جریان بودن بهشون حس اعتماد به نفس میده. جمله دقیقا این نبود ولی این برداشت از اون متن سالهاست که توی ذهنم مونده. حتی درست یادم نمیاد اول دییرستان اجتماعی داشتیم یا دارم اشتباه میکنم ولی یادمه که اون بغل یه مطلبی هم راجع به دوستی ها و همراهی های موقت بشریت مثل هم قطاری  نوشته شده بود.
توی تمام این سالها بارها بهم ثا
با تو بزرگ شدم و با تو خندیدنِ قهقهه‌وار رو یاد گرفتم. من حتی ریسه رفتن با بی‌مزه‌ترین مزه‌پرونی‌هاتم دوست داشتم. حتی وقتی با لهجه‌ی قشنگ شمالیت می‌گفتی ۱۸ سالته، باور می‌کردم. برادرم به سادگیِ من می‌خندید. می‌گفت داره شوخی می‌کنه. اما باور کن من باور می‌کردم که ۱۸ سالته. اما می‌دونی غمگین‌تر از این که خودم حالا ۱۸ رو رد کردم، چیه؟اینه که سخت باور می‌کنم. خب...مثلا وقتی شبکه خبر می‌گه اوضاع درست می‌شه، باور نمی‌کنم. وقتی فلان مسئول
با تو بزرگ شدم و با تو خندیدنِ قهقهه‌وار رو یاد گرفتم. من حتی ریسه رفتن با بی‌مزه‌ترین مزه‌پرونی‌هاتم دوست داشتم. حتی وقتی با لهجه‌ی قشنگ شمالیت می‌گفتی ۱۸ سالته، باور می‌کردم. برادرم به سادگیِ من می‌خندید. می‌گفت داره شوخی می‌کنه. اما باور کن من باور می‌کردم که ۱۸ سالته. اما می‌دونی غمگین‌تر از این که خودم حالا ۱۸ رو رد کردم، چیه؟اینه که سخت باور می‌کنم. خب...مثلا وقتی شبکه خبر می‌گه اوضاع درست می‌شه، باور نمی‌کنم. وقتی فلان مسئول
 نگاه مکعبی یا شش جهتی یک اصطلاح است.
یعنی آدم هر عملی را که می‌خواهد انجام بدهد، از چند جهت به آن نگاه کند.
ما آدم‌ها معمولا از همان یک جهتی که اول به ذهنمان میاید، کاری را انجام می‌دهیم یا نمی‌دهیم.
ولی در نگاه مکعبی سعی می‌کنیم از چند زاویه‌ی دیگر هم به قضیه نگاه کنیم.
مثلا دوست دارم فلان چیز را به دوستم بگویم.
نگاه مکعبی می‌گوید: اثراتش را هم بررسی کن!
اگر بگویی، اثراتش و عواقب آن چیست؟
شاد می‌کند یا ناراحت؟
یا مثلا رفتار یکی ناراحتم می
هو
 
بعضی ادعای قطبیت به نوشته و کاغذ کنند و از خلاف شخص معروف یا غیر معروفی لاف انا و لا غیر زنند و بعضی دیگر به عنوان تسخیر و اکسیر و احضار ارواح و طلسم و علم حروف و جفر و استخراج عزائم و اذکار.. اظهار کمال کنند بعضی دیگر بخواندن اوراق و رسایل سابقین از قبیل مثنوی و فصوص بدون اینکه علم تصوف را از اهلش آموزند دم از درویشی زنند و عارف وقت خود را شناخته یا نشناخته نفی کنند. بعضی دیگر مجهولاتی در ذکر حال معاصرین خود به هم بافند و در هر مجلس نقل کنند
متنفرم از مرد ها یا پسرایی که میگن دختر باید کوچولو باشه موهاش یه متر باشه لوس باشه فلان :|
من از فضا اومدم که بدون این ملاکا کسیو دوست داشتم
نگفتم قدش بلند باشه یا سیکس پک باشه یا چشم آبی باشه و فلان
اگر واقعا میخواید یه زندگیه ارومو کنار کسی داشته باشید 
یا میخواید واقعا کنار یکی بهتون خوش بگذره 
اون ملاکا تاثیری نداره :|
مثلا یکی میگه چون دختره موهاش یه متر بود خیلی بهمون خوش گذشت  
زندگیمون از بقیه بی دغدغه تره
یا رابطمون پایدار تره
من مید
تا همین دو دقیقه ی پیش وقتی پیام هاتونو میخوندم میخواستم بیام بگم بابا چه خبرتوووونه؟! من حالم خوبه خوبه و اوکیم.نه این که الان حالم بد باشه ولی یجورایی متوجه شدم چی میشه که اینقدر بد میشه.
بله آقای علوی، اگر یک نفر ۵ سال مثل سگ جلوی خونه ش با آدم رفتار کنه و بیاد  بگه که برام عزیز ترین دختر روی زمین هستی و این انگیزه ی زندگی اون آدم باشه ؛ بگه که تو دخترمی و فلان فلان و تو بعد بفهمی بله تو فقط در حد سگ ایشون بودی که میاد دست میکشه رو سرت نه بیشتر
نگاه مکعبی یا شش جهتی یک اصطلاحه؛ یعنی آدم هر عملی رو میخواد انجام بده، از چند جهت بهش نگاه کنه...
ما آدما معمولا از همون یک جهتی که اول به ذهنمون میاد کاری رو انجام میدیم یا نمیدیم، ولی در نگاه مکعبی سعی میکنیم از چند زاویه ی دیگه هم به قضیه نگاه کنیم.
مثلا دوست دارم فلان چیز رو به دوستم بگم،
نگاه مکعبی میگه:
اثراتش رو هم بررسی کن، اگه بگی، اثراتش و عواقبشش چیه؟ 
شاد میکنه یا ناراحت؟ 
یا مثلا رفتار یکی ناراحتم میکنه‌، تو ذهنم اول میگم: 
قطع راب
دکتر در حالی که نگاهش رو به من دوخته می‌پرسه: خب می‌دونید که در تعطیلات آخر هفته یا ساعت‌های غیر‌ اداری، اگه نیاز به پزشک داشتید، چی کار باید بکنید؟
نگاهش می‌کنم و با کمی تردید می‌پرسم: به ۱۱۲ زنگ بزنم؟
سری تکان میده که یعنی نه، و میگه: اون ۱۱۲ فقط برای مواردی هست که خیلی خیلی اورژانسی باشه، مثل خطر مرگ :-|
 و یک کارت میده بهم که یعنی به این جا زنگ بزنید، که مثلاْ میشه مجمع پزشکان عمومی کشیک‌شون :دی
می‌دانید چرا این سئوال رو پرسید؟ اون قدر ک
اینی که می خوام بگم هیچ ادعایی ندارم که لذت بخش یا حتی جالبه ... :)) صرفا حقیقتهدر دو روز گذشته , تقریبا اتفاقایی که افتادن هیچ تعادلی نداشتن !‌ 
یه سری اتفاقای خیلی خوب , و یه سری اتفاقای خیلی بد افتادن :))
خیلی بد یعنی , یه چیزی تو همون مایه های عنوان مطلب :) در حدی که وقتی بهشون فکر می کنی حالت بد می شه کلا ...
خیلی خوب هم یعنی ... خیلی خوب دیگه :))
ولی این وسط یه چیز ثابتی هست اینکه معمولا توی خاطرات , این حسای بد خیلی کمرنگ تر می شن :)) حداقل برای من 
و فکر
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صلی علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
دیدین که از کسی میپرسیم برای چی این کار خوب رو انجام دادی؟ و میگه برای ثواب این کار؟
چقدر این دلیل میتونه ارزش اون کار خوب رو بیاره پایین...
قبول دارم افراد تا یه جایی نیاز به جایزه دارن برای انجام کارهاشون... ولی این برای بچه هاست... واقعا این برای بچه هایی هست که برای خوب و بد رو تشخیص نمیدن و نیاز به جایزه دارند تا کار خوب رو انجام بدن...
میگن اگر مثلا فلان کار رو انجام بدی فلان مقدار
می گفت هر وقت به صحبت های افرادی مثل رحیم پور ازغدی و امثالهم گوش می ده،می فهمه که اوها تئوری های حکومت اسلامی رو با اونچه که در عمل در جوامع لیبرال و سرمایه داری پیاده شده مقایسه می کنه...یعنی چی؟!مثلا می گن فلان حکومت لیبرال فلان کشور ی کاری انجام داد حاصلش ده میلیون افسردگی در کشور بود(حالا آمارهای اونا هم معمولا خیلی دقیقه!)،ولی هیچ وقت این علما نیومدن بگن حاصل اسلامی که در کشور ما پیاده شد چیه؟!،می گفت تئوری اسلامی خیلی ایده آل گرایانه هست
بوق بوق، بوووق بوق "سلام، در رابطه با آگهی‌تون تماس گرفتم"
"سلام، فلان فلان فلان فلان، فلان فلان بیسار فلان"
"فلان فلان بیسار فلان، بیسار بیسار فلان فلان"
"بسیار خوب، فردا برای مصاحبه‌ی حضوری تشریف بیارید"
شب که شد زنگ زد گفت فردا زودتر با سرویس خودمون بیا که دارو می‌خوایم بچینیم، می‌خوام باشی و ببینی. صبح آخرین روز کاری سال نود و هفت، نیم ساعت زیر بارون ایستادم منتظر سرویس. یک ساعت بعد کامل صدام گرفته بود و درنمیومد. من نفر اول بودم تو سرویس

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها